در میان انبوهی از خدایان، هیولاها و فاتحان کیهانی در دنیای مارول، گاهی اوقات ترسناک‌ترین تهدیدها از کوچه‌های تاریک شهر و از اعماق روان پریشان انسان سرچشمه می‌گیرند. میوز (Muse) دقیقاً چنین شخصیتی است؛ او یک ویلن (Villain) یا شخصیت شرور عادی نیست. او خود را یک هنرمند می‌داند، یک پیام‌آور که برای خلق آثارش از غیرمعمول‌ترین و وحشتناک‌ترین ابزار استفاده می‌کند: خون و جان انسان‌ها. میوز که با نام واقعی بَستین کوپر (Bastian Cooper) شناخته می‌شود، یکی از جدیدترین، پیچیده‌ترین و روان‌پریش‌ترین دشمنانی است که قهرمانان خیابانی نیویورک، به خصوص دردویل (Daredevil)، با آن روبرو شده‌اند. این مطلب به معرفی کامل این شخصیت، از دوران کودکی پرآشوب تا تبدیل شدن به هنرمند قاتل، می‌پردازد و بر جنبه‌های روان‌شناختی و انگیزه‌های او تمرکز دارد.

مردی در پس نقاب: ریشه‌های تاریک بَستین کوپر

همه چیز‌ درباره میوز در مارول

برای درک هیولایی که میوز است، ابتدا باید با پسری آشنا شویم که در ثروت اما در سایه بزرگ شد. بَستین کوپر در خانواده‌ای ثروتمند و سرشناس در نیویورک به دنیا آمد.

با اینکه او والدینش را دوست داشت، اما همیشه احساس می‌کرد که از سوی آن‌ها نادیده گرفته می‌شود. آن‌ها حضوری فیزیکی داشتند، اما از نظر عاطفی غایب بودند و این خلاء، بذر تاریکی را در روان بَستین جوان کاشت.مشکلات روانی او از سنین پایین آغاز شد.

او به آکادمی معتبر فیلیپس اکستر (Phillips Exeter Academy) فرستاده شد، اما نتوانست با محیط آن سازگار شود و در نهایت اخراج شد. این اتفاقات منجر به اولین بستری اجباری او در یک مرکز روان‌درمانی در سن پانزده سالگی شد. او در هفده و بیست سالگی نیز مجدداً به صورت اجباری بستری شد، که نشان از یک آشفتگی عمیق و مداوم در شخصیت او داشت. در حالی که روح بَستین با هنر گره خورده بود و او آرزو داشت یک هنرمند شود، پدرش رویای دیگری برای او در سر داشت: یک ورزشکار. او مربی تکواندوی ماهری به نام لی سوک جی (Lee Suk Ji) را استخدام کرد تا در ملک شخصی‌شان به بَستین آموزش دهد. بَستین استعداد شگفت‌انگیزی در تکواندو از خود نشان داد و در عرض سه ماه به یک مبارز بالقوه تبدیل شد. اما او از این کلاس‌های اجباری متنفر بود. این هنر رزمی برای او نمادی از خواسته‌های تحمیلی والدینش و نادیده گرفتن هویت واقعی‌اش بود.

در شانزده سالگی، این نفرت و فشار به نقطه‌ی انفجار رسید. بَستین کوپر، مربی خود، لی سوک جی را به قتل رساند. به دلیل نفوذ خانواده‌اش، هیچ تحقیقات جدی‌ای صورت نگرفت و او هرگز برای این جنایت محاکمه نشد. این اولین قتل، اولین «اثر هنری» پنهان او بود؛ اولین باری که او از خشونت برای حذف مانعی بر سر راه خود استفاده کرد و از آن قسر در رفت. این اتفاق، گامی کلیدی در مسیر تبدیل شدن او به میوز بود.

تولد یک «میوز»: فلسفه و روش کار یک قاتل

در بزرگسالی، بَستین به عنوان یک هنرمند گرافیتی به صورت ناشناس در نیویورک به شهرت رسید و نقاشی‌های دیواری پیچیده‌ای را در سراسر شهر خلق می‌کرد. با این حال، مشکلات روانی او همچنان ادامه داشت. نقطه عطف زندگی او، مطالعه کتابی به نام «بدون ترس زندگی کن: راهنمایی برای مقابله با تروما» نوشته‌ی هِدر گِلن (Heather Glenn) بود. بَستین به شدت تحت تأثیر این کتاب قرار گرفت و به آن وسواس پیدا کرد.

تز اصلی کتاب گِلن این بود که انسان‌ها تنها با پذیرش و در آغوش کشیدن «خود واقعی‌شان» می‌توانند به آزادی حقیقی دست یابند. این ایده در ذهن پریشان بَستین به شکلی خطرناک تعبیر شد. او به این باور رسید که «خود واقعی» او، یک هنرمند رادیکال و بی‌پروا است که باید بدون هیچ فیلتر اجتماعی یا اخلاقی، خلاقیت خود را ابراز کند. او برای این خودِ واقعی، یک نام و یک هویت جدید خلق کرد: میوز.

میوز برای خود یک لباس منحصر به فرد ساخت؛ یک کت و شلوار سفید که تماماً از جنس بوم نقاشی بود و آن را با ماسکی سفید تکمیل می‌کرد. او مخفیگاه خود را در اعماق خطوط متروک متروی نیویورک برپا کرد، جایی که می‌توانست بدون مزاحمت، بر روی آثارش کار کند. هنر میوز به زودی از گرافیتی فراتر رفت و وارد قلمرو قتل شد. او شروع به ربودن مردم از خیابان‌ها کرد و آن‌ها را به مخفیگاه خود می‌کشاند. در آنجا، او با استفاده از تجهیزات پزشکی، خون قربانیان را به طور کامل تخلیه می‌کرد و جانشان را می‌گرفت. سپس این خون را با رنگ و نوعی رزین اپوکسی مخلوط می‌کرد. این ترکیب، ماده‌ای را به وجود می‌آورد که نقاشی‌های دیواری او را عملاً پاک‌نشدنی و در برابر عوامل محیطی مقاوم می‌ساخت. هر اثر هنری او، یادبودی دائمی از یک زندگی از دست رفته بود.

هنر آنارشی: نقاشی‌های دیواری و حضور عمومی

میوز تنها یک قاتل منزوی نبود؛ او هنرش را برای تمام شهر به نمایش می‌گذاشت. آثار او اغلب بازتابی از نگاهش به جامعه و وقایع جاری بودند. به طرز عجیبی، او نسبت به ویجلنتی‌ها یا پارتیزان‌های شهری مانند پانیشر (The Punisher) احترام قائل بود و در برخی از نقاشی‌های دیواری‌اش، نماد جمجمه معروف پانیشر را به تصویر می‌کشید. او آن‌ها را نیز هنرمندانی می‌دانست که با روش‌های خود در حال تغییر جامعه بودند.زمانی که ویلسون فیسک (Wilson Fisk)، کینگ‌پین قدرتمند، به عنوان شهردار نیویورک انتخاب شد و پلتفرم ضد-ویجلنتی خود را اعلام کرد، میوز به شدت با او مخالفت کرد. او مجموعه‌ای از نقاشی‌های دیواری را خلق کرد که فیسک را به شکلی تحقیرآمیز و منفی به تصویر می‌کشید. این آثار، مبارزه او با ساختار قدرت را نشان می‌داد.

حضور میوز در شهر، وهم‌آلود و ترسناک بود. در یک مورد، زمانی که او در حال کار بر روی یکی از آثارش بود، دو زن او را شناختند و خواستند با او و اثرش عکس بگیرند. میوز به آرامی به سمت آن‌ها چرخید و با نگاهی سرد و خالی به آن‌ها خیره شد. زنان که متوجه خطر شده بودند، فرصت فرار پیدا نکردند. میوز هر دوی آن‌ها را به قتل رساند و از خونشان برای تکمیل یک نقاشی دیواری از مجسمه آزادی استفاده کرد تا شهرداری فیسک را به سخره بگیرد. او اجساد قربانیان را درست در کنار اثر هنری‌اش رها کرد و صحنه‌ای هولناک را برای پلیس و مردم به جا گذاشت.

ارتباط پیچیده: وسواس نسبت به هِدر گِلن

شخصیت هِدر گِلن، نویسنده‌ای که کتابش ناخواسته الهام‌بخش میوز شده بود، نقشی محوری در داستان او ایفا می‌کند. بَستین که احساس می‌کرد گِلن تنها کسی است که او را درک می‌کند، در یک رویداد معرفی کتاب به سراغ او رفت. او خود را به عنوان یکی از طرفداران پر و پا قرص کتاب معرفی کرد و به دروغ ادعا کرد که برای حل مشکلاتش به کمک نیاز دارد. هِدر گِلن که از نیت واقعی او بی‌خبر بود، پذیرفت که او را به عنوان مراجع بپذیرد.این ارتباط، اوج فریبکاری و دستکاری روانی میوز را به نمایش می‌گذارد. او در جلسات درمانی، داستان زندگی‌اش را برای گِلن تعریف می‌کرد؛ از فشار والدینش برای تبدیل شدن به یک ورزشکار تا نفرتش از کلاس‌های تکواندو. او با زیرکی تمام، گِلن را متقاعد کرد که کتاب و ایده‌های او، کلیدی بوده که قفل خلاقیتش را باز کرده و به او اجازه داده تا به «خود واقعی‌اش» تبدیل شود.

نقطه اوج این رابطه، زمانی بود که بَستین هویت واقعی خود را برای گِلن فاش کرد. در یکی از جلسات، او با خون دماغ خود، طرح کلی ماسک میوز را روی یک کاغذ کشید و با لبخندی وحشتناک به گِلن گفت که او همان میوز است. این لحظه، تبدیل یک جلسه درمانی به یک صحنه گروگان‌گیری بود. او گِلن را مقید کرد و لباس میوزی خود را پوشید، آماده برای خلق آخرین و بزرگترین اثر هنری‌اش: قتلی که قرار بود با الهام از تنها کسی که فکر می‌کرد او را می‌فهمد، انجام شود.

این اقدام او، توجه دردویل و یگان ویژه ضد-پارتیزانی (Anti-Vigilante Task Force) را به خود جلب کرد و زمینه‌ساز رویارویی نهایی او شد. نبرد پایانی او با دردویل در دفتر هِدر گِلن، یک انفجار از خشونت و هنر بود. در نهایت، این خود هِدر گِلن بود که با شلیک به میوز، به این کابوس پایان داد. مرگ میوز، به نوعی کامل‌کننده هنر او بود؛ او در حالی که روی بوم نقاشی خودش افتاده بود، با خون خود آخرین اثرش را نقاشی کرد و جان باخت.

توانایی‌ها و مهارت‌ها: هنر رزمی یک قاتل

همه چیز‌ درباره میوز در مارول

میوز دارای قدرت‌های فراانسانی نیست، اما ترکیب مهارت‌های فیزیکی و روانی، او را به یک حریف فوق‌العاده خطرناک تبدیل کرده است.

  • استاد هنرهای رزمی: به لطف سال‌ها آموزش اجباری تکواندو، میوز یک مبارز بسیار ماهر است. سبک مبارزه او غریزی، وحشیانه و بی‌رحم است. او از ضربات پا و مشت‌های روان و قدرتمند تکواندو برای غلبه بر قربانیان و حتی مقابله با مبارزان باتجربه‌ای مانند دردویل استفاده می‌کند.
  • تحمل درد بسیار بالا: یکی از ویژگی‌های برجسته میوز، بی‌توجهی او به درد است. این ویژگی به او اجازه می‌دهد تا در مبارزات به حملات خود ادامه دهد، حتی پس از اینکه آسیب‌های جدی دیده است. او بیشتر از تکنیک، بر قدرت وحشیانه و توانایی تحمل درد خود تکیه می‌کند.
  • مهارت در استفاده از چاقو: چاقو سلاح مورد علاقه میوز است. او از آن هم برای شکنجه و تشریح قربانیانش برای به دست آوردن «رنگ» و هم به عنوان سلاحی مؤثر در نبردهای تن به تن استفاده می‌کند.
  • هوش و استعداد هنری: بزرگترین قدرت میوز، ذهن اوست. او یک هنرمند نابغه با درکی عمیق از ترکیب‌بندی و تأثیر بصری است. همچنین او یک استراتژیست باهوش است که می‌تواند جنایات پیچیده‌ای را طراحی کرده و برای مدتی طولانی ناشناس باقی بماند.

تجهیزات و ظاهر نمادین

  • لباس بوم نقاشی: نمادین‌ترین ویژگی میوز، لباس اوست. این لباس که از بوم نقاشی گران‌قیمت و کمیاب ساخته شده، نشان می‌دهد که او خود و بدنش را نیز بخشی از هنر خود می‌داند.
  • تجهیزات تخلیه خون: میوز از تجهیزات جراحی برای تخلیه خون قربانیانش استفاده می‌کند که نشان‌دهنده دقت و روشمندی او در این فرآیند وحشتناک است.
  • چاقوها: او مجموعه‌ای از چاقوها را هم برای مبارزه و هم برای کار بر روی قربانیانش به همراه دارد.

نتیجه‌گیری: پرتره‌ای از جنون

میوز یک شخصیت شرور معمولی نیست. او محصول ترکیبی از ترومای دوران کودکی، بیماری روانی درمان نشده و تفسیری مرگبار از فلسفه خودیاری است. انگیزه‌ی او پول، قدرت یا انتقام نیست، بلکه یک نیاز سیری‌ناپذیر برای خلق کردن است؛ نیازی که او را وادار می‌کند تا مرز بین هنر و جنایت را به طور کامل از بین ببرد. او آینه‌ای تاریک در برابر جامعه و قهرمانان آن است و این سوال را مطرح می‌کند که آیا جنون می‌تواند نوعی هنر باشد؟ داستان بَستین کوپر، داستان غم‌انگیز پسری است که هرگز دیده نشد و تصمیم گرفت هیولایی خلق کند که هیچ‌کس نتواند او را نادیده بگیرد. میوز به عنوان یکی از پیچیده‌ترین و آزاردهنده‌ترین دشمنان روان‌شناختی در دنیای مارول، اثری پاک‌نشدنی از خود به جای گذاشته است.

نظرات

دیدگاه خود را با ما به اشتراک بگذارید