در دنیای پرتلاطم امروز، تفاوت ظریفی بین “توجه” به رویدادها و “درک” واقعی آن‌ها وجود دارد. درک عمیق اغلب نیازمند فاصله و گذر زمان است؛ ما هیچگاه نمی‌توانیم عصری را که در آن زندگی می‌کنیم، کاملاً بفهمیم. اما توجه به رویدادها، فوری و لحظه‌ای است. کافی است نگاهی به تیتر اخبار بیندازیم تا بفهمیم چه اتفاقی در جریان است. متأسفانه، این توجه بی‌واسطه، به‌ویژه زمانی که یک بحران هنوز در جریان است، می‌تواند به تلاطمات عاطفی شدیدی منجر شود. ظهور عبارت “مرور اخبار منفی” (Doomscrolling) در گفتمان عمومی و نقش اخبار در تشدید بحران سلامت روان در سال‌های اخیر، گواه این مدعاست. گاهی اوقات، این تصور که اخبار قصد دارند شما را به دام بیندازند، پارانویا نیست.

سقوط فرهنگی آمریکا به ورطه جنون، علل متعددی دارد؛ این بحران تنها ناشی از یک حادثه غم‌انگیز یا یک فرد نیست. اما نقطه عطف آن را می‌توان در سال ۲۰۲۰ جستجو کرد. ترکیب دنیاگیری جهانی (پاندمی)، اعمال قرنطینه و فاصله‌گذاری اجتماعی، افزایش بی‌عدالتی‌های نهادهای حاکم و موارد دیگر، زندگی روزمره را برای ماه‌ها به موجودیتی عجیب و جهنمی تبدیل کرد. حتی اگر اوضاع در سال ۲۰۲۱ رو به بهبود گذاشته باشد، واقعیت این است که هیچ‌یک از ما – و به‌ویژه کشورمان – هرگز به‌طور کامل از ضربات سال ۲۰۲۰ بهبود نیافته‌ایم، همان‌طور که رویدادهای اخیر به وضوح نشان داده‌اند. ما در جهانی وارونه زندگی می‌کنیم؛ جهانی که شاید هر روزش جهنمی نباشد، اما قطعاً با تعریف “عادی” اکثر مردم فاصله دارد.

  • هشدار اسپویل: این نقد و بررسی حاوی جزئیات صحنه‌ها و تحولات داستانی فیلم ادینگتون (Eddington) است.

آری آستر: نقاش دنیاهای ناهنجار

تصویر فیلم ادینگتون

آری آستر (Ari Aster)، فیلم‌ساز جوان اما پرکار، هرگز در کارنامه کوتاه خود سراغ ساخت فیلم‌های “عادی” نرفته است. در واقع، آثار او به‌طور فزاینده‌ای غیرعادی‌تر شده‌اند؛ مسیری که از “ارثیه” (Hereditary) آغاز شد، از “مصوری” (Midsommar) گذر کرد و به “بئو می‌ترسد” (Beau is Afraid) ختم شد. حالا با “ادینگتون” (Eddington) – برداشتی وارفته از تریلر وسترن که در اوج بحران‌های سال ۲۰۲۰ روایت می‌شود – آستر منحرف‌ترین فیلم خود را ساخته است: فیلمی عادی. این بدان معنا نیست که “ادینگتون” فاقد تیک‌های سبکی امضادار آستر است، بلکه بیشتر نشان‌دهنده عجیب‌بودن زندگی واقعی ماست: شرایط به‌حدی غریب شده که ما مدتی است درون یک فیلم آری آستر زندگی می‌کنیم و آستر تنها کاری که کرده، دوربین را به سمت آن نشانه رفته و ضبط کرده است.

ادینگتون: به هم ریختگی وسترن، نوآر و تریلر

ادینگتون ژانرهای وسترن، نوآر (فیلم سیاه) و تریلر را در دیگی از طنز سیاه به هم می‌آمیزد. بزرگ‌ترین اشتباه در مواجهه با این فیلم، همان اشتباهی است که ممکن است آستر هنگام خلق آن مرتکب شده باشد: نگاه کردن به آن به‌عنوان روایتی بیوگرافیک‌گونه از رویدادهای سال ۲۰۲۰. “ادینگتون” “همه مردان رئیس‌جمهور” (All the President’s Men)، “یونایتد ۹۳” (United 93) یا “نگاه نکن بالا” (Don’t Look Up) نیست. این فیلم بیشتر به “بالورث” (Bulworth) و “بسوزان بعد از خواندن” (Burn After Reading) شبیه است، با حال‌وهوایی از “روز بد در بلک راک” (Bad Day at Black Rock).

داستان در شهری کوچک و طوفانی

ماه می سال ۲۰۲۰ در شهر کوچک ادینگتون، نیومکزیکو است. کلانتر محافظه‌کار شهر، جو کراس (با بازی خواکین فینیکس – Joaquin Phoenix)، خود را مردمی صریح‌اللهجه می‌داند که در بحث بر سر ماسک‌زدن در ملاء عام، مخالف آن است. با وجود تمایلات راست‌گرایانه، جو در نگاه اول شبیه همان چهره‌های اقتدارگرای قدیمی آمریکاست که مردم ستایشش می‌کردند: مردی بی‌حاشیه و دوست‌داشتنی که همیشه سعی در کاهش تنش دارد، در عین حال بر اصول خود پابرجاست.

ترک‌های زیر نقاب آرامش

اما نه جو حال‌و روز خوبی دارد، و نه شهرش که گمان می‌کرد برای همیشه در حبابی دور از بقیه کشور محصور خواهد ماند. جو دشمنی دیرینه‌ای با شهردار، تد گارسیا (با بازی پدرو پاسکال – Pedro Pascal)، دارد؛ دشمنی که ریشه در حادثه‌ای مشکوک در گذشته دارد؛ حادثه‌ای مربوط به تد و همسر جو، لوئیز (با بازی اما استون – Emma Stone). سلامت روان لوئیز به‌خاطر مادرش، دان (با بازی دیردر اوکانل – Deirdre O’Connell)، که به‌دلایل قرنطینه پیش آن‌ها زندگی می‌کند و دیوانه‌وار درگیر تئوری‌های توطئه است، در خطر است.

این شرایط لوئیز را بیشتر به سمت گوروی محلی، ورنون جفرسون پیک (با بازی آستین باتلر – Austin Butler)، می‌کشاند؛ کسی که سخنرانی‌های انگیزشی‌اش روزبه‌روز رنگ‌وبوی فرقه‌ای‌تر به خود می‌گیرد. جو که از رویدادهای جاری و به‌ویژه از تد به خشم آمده، تصمیم می‌گیرد خود برای شهرداری کاندیدا شود. او برای این کار از معاونان دست‌وپاچلفتی‌اش، گای (با بازی لوک گرایمز – Luke Grimes) و مایکل (با بازی مایکل وارد – Michael Ward)، کمک می‌گیرد. در میان این همه کشمکش، جنبش “جان سیاه‌پوستان مهم است” (Black Lives Matter یا BLM) به ادینگتون هم راه می‌یابد و باعث درگیری‌هایی بین مقامات و معترضان می‌شود. این درگیری‌ها توجه منافع مرموز خارجی را جلب می‌کند و جو را وادار به تصمیم‌گیری‌های بسیار سوال‌برانگیزی می‌کند.

ادینگتون: نقطه اوج کارنامه آستر؟

از بسیاری جهات، “ادینگتون” فیلمی تجمیعی برای آثار آستر تا به امروز به نظر می‌رسد. در حالی که طرح داستان، شخصیت‌های متعدد و اجزای متحرک زیادی دارد (مانند “بئو می‌ترسد”)، ساختار فیلم همانند “ارثیه” و “مصوری” خطی و متمرکز است؛ فیلم‌هایی که شخصیت‌هایشان اساساً از همان ابتدا محکوم به نابودی‌اند، حتی اگر خودشان متوجه نباشند. همین امر باعث می‌شود “ادینگتون” اثری بسیار استوار به نظر برسد. آستر و فیلمبردارش، داریوس خوندجی (Darius Khondji)، تا جای ممکن فیلم را از نظر بصری متعادل نگه می‌دارند و در نتیجه، گذار به پارانویای مضطرب در مقایسه با فیلم‌های ترسناک آستر، تدریجی‌تر و مرموزتر اتفاق می‌افتد.

بازی با آتش گفتمان سیاسی

این اشتباه که “ادینگتون” را بیانیه‌ای پلمیک یا جانب‌دارانه سیاسی بپنداریم، بیشتر بر عهده مخاطب است. با این حال، آستر هم کاملاً بی‌تقصیر نیست، چرا که فیلمش عامدانه با آتش گفتمان سیاسی بازی می‌کند. همان‌طور که پیش‌تر گفتم، اکثر مسائلی که آمریکا در سال ۲۰۲۰ با آن‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کرد، در سال ۲۰۲۵ هنوز از بین نرفته‌اند، هرچند برخی مایل باشند یا حتی باور کنند که رفع شده‌اند (کووید-۱۹ هنوز یک ویروس فعال است، مردم!). بنابراین، آستر به‌حق ادعا نمی‌کند که هیچ یک از مشکلاتی را که “ادینگتون” مطرح می‌کند، حل کرده است. اما صرف مطرح کردن این مسائل، مرز بی‌مسئولیتی را لمس می‌کند.

مرزهای واقعیت و استعاره

مرزها واژه کلیدی اینجاست. اگر آستر تصمیم می‌گرفت برای فیلمش منحصراً از مثال‌های استعاری استفاده کند – مثلاً ویروسی متفاوت از کووید-۱۹، جنبشی غیر از BLM و … – آن‌گاه “ادینگتون” بخش عمده‌ای از قدرت و هدف خود را از دست می‌داد. اگر این فیلم توسط فیلم‌سازی ضعیف‌تر یا حتی کسی ساخته می‌شد که آثارش عموماً پیچیدگی کمتری دارند، نحوه برخورد “ادینگتون” با مسائل – که نه آن‌ها را به‌صورت “هر دو طرف” مطرح می‌کند و نه لزوماً طرف خاصی را برمی‌گزیند – منجر به آشفتگی شدید و توهین‌آمیزی می‌شد.

بی‌شک، برخی همین اتهام را به “ادینگتون” وارد خواهند کرد و برخی نقدهای پس از اکران آن در جشنواره کن نیز چنین کرده‌اند. اما شکی نیست که “ادینگتون” به‌خوبی در مجموعه آثار آستر جای می‌گیرد؛ چرا که چنین ابهام اخلاقی‌ای را می‌توان در تک‌تک فیلم‌های او مشاهده کرد. تفاوت بزرگ اینجا این است که این اخلاقیات آشفته و نامعلوم، نه‌تنها قابل‌درک است، بلکه چیزی است که تک‌تک ما با آن مواجه بوده‌ایم و به‌احتمال زیاد، هنوز هم هستیم. اینکه آیا مخاطبان آماده و مایل به پذیرش این موضوع هستند یا ترجیح می‌دهند انگشت اتهام به سوی آستر بگیرند که چرا فیل سفیدِ روزافزونِ اتاق (مسئله غیرقابل‌انکار) را مطرح کرده، به خودشان بستگی دارد.

خواکین فینیکس و آری آستر: یک دوئل پویا

تصویر فیلم ادینگتون

اگرچه هیچ‌یک از مسائل سیاسی و اخلاقی که “ادینگتون” مطرح می‌کند، نمی‌تواند به‌طور رضایت‌بخشی حل‌وفصل شود، اما این بدان معنا نیست که “ادینگتون” فیلمی سراسر ناامیدکننده است. به طرز عجیبی، این فیلم اغلب تماشایی و لذت‌بخش است و بخش عمده‌ای از این جذابیت را می‌توان مرهون همکاری آستر و فینیکس دانست که به یک دوئل کارگردان/بازیگر در سطح مارتین اسکورسیزی و لئوناردو دیکاپریو، یا یورگوس لانتیموس و اما استون تبدیل شده‌اند.

فینیکس همیشه عملکردی شدید و چندلایه ارائه می‌دهد، اما بازی او در نقش جو در اینجا واقعاً تماشایی است. او بین تصویری از یک مردِ معمولیِ با‌درایت و با‌اصالت، و یک حرامزاده‌ی بی‌اعتبار و ترسو، در نوسان است. فینیکس راه آسان را انتخاب نمی‌کند و جو را نه کاملاً تصنعی نشان می‌دهد و نه ذاتاً معیوب. این شخصیت‌پردازی، زمینه‌ای عالی برای سایر بازیگران فراهم می‌کند تا هم در صحنه‌های مشترک بدرخشند و هم شخصیت‌های خود را به‌خوبی پرورش دهند. پدرو پاسکال که اخیراً به چهره‌ای ثابت در سینما و تلویزیون تبدیل شده، یکی از جذاب‌ترین بازی‌های خود را در اینجا ارائه می‌دهد. کافی است عملکرد او در “ماتریالیست‌ها” (Materialists) را کنار نقش‌آفرینی‌اش در “ادینگتون” قرار دهید تا ببینید پاسکال چقدر می‌تواند با ظرافت، طیف گسترده‌ای از نقش‌ها را اجرا کند.

رشد آری آستر به‌عنوان فیلم‌ساز

صحبت از گسترش طیف که شد، نباید فراموش کرد که به نظر می‌رسد خود آستر هم در اینجا به‌عنوان فیلم‌ساز در حال رشد و تغییر است. اگرچه ممکن است یک یا دو صحنه جهش‌ناگهانی (Jump Scare) در فیلم وجود داشته باشد و یک نما به‌خصوص، شاید یکی از مضطرب‌کننده‌ترین نماهای تاریخ سینما باشد، اما آستر از “ادینگتون” برای نشان‌دادن دامنه وسیع‌تر کارگردانی خود استفاده می‌کند. او مسیر کمدی و هجایی را که “بئو می‌ترسد” آغاز کرد، ادامه می‌دهد و به طلای ابزوردی در سطح برادران کوئن دست می‌یابد. آنچه آستر در “ادینگتون” با مهارت به نمایش می‌گذارد، حس “خویش‌تن‌داری” است. “بئو” آستری بود بدون ترمز؛ فیلمی که در آن واقعیت چنان درهم شکست که غیرقابل‌شناسایی شد. “ادینگتون” هم بی‌تردید به دیوانگی می‌غلتد، اما قدرتمندترین انتخابش این است که هرگز اجازه نمی‌دهد امور از قلمرو باورپذیری خارج شوند.

ابهام: ویژگی، نه نقص

بسیاری از مردم با ابهام در هنر، به‌ویژه سینما، مشکل بزرگی دارند و عمدتاً به همین دلیل است که تماشای “ادینگتون” برای برخی دشوار خواهد بود. همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، ابهام محتوای سیاسی فیلم را احاطه کرده، اما تقریباً به هر عنصر دیگری از فیلم هم نفوذ می‌کند؛ به‌ویژه در مورد پیشینه و انگیزه‌های چندین شخصیت. به همین دلیل است که وقتی آستر و “ادینگتون” تصمیم می‌گیرند شفاف باشند – مثلاً در مورد جو و اعمالش – این شفافیت حتی ناراحت‌کننده‌تر از حالت عادی به نظر می‌رسد. این رویکرد تا پایان فیلم هم ادامه می‌یابد و این هم جنبه‌ای دیگر از رشد آستر به‌عنوان فیلم‌ساز است؛ در حالی که پایان‌های قبلی آستر در نهایت خود بسیار صریح و قاطع بودند، “ادینگتون” حتی این شکل از رهایی را هم به ما نمی‌دهد و در عوض، ما را در عدم‌قطعیت بیشتر غوطه‌ور می‌کند.

ادینگتون: عصبی عریان در دنیای واقعی

همه این‌ها می‌تواند باعث شود “ادینگتون” در نگاه اول تجربه‌ای ناکام‌کننده باشد. با این حال، این فیلم هرگز بی‌خاصیت یا محدودشده به نظر نمی‌رسد و روزها پس از تماشا در ذهن بیننده باقی می‌ماند. اگرچه “ادینگتون” نسبتی نزدیک با آثاری چون “افسانه‌های ساحل جنوبی” (Southland Tales) ریچارد کلی (به‌عنوان حکایتی پوچ‌گرا) یا “نشویل” (Nashville) رابرت آلتمن (به‌عنوان تفسیری نیمه‌پنهان بر زمانه خود) دارد، اما هیچ‌کدام از آن‌ها نیست. آستر با وجود استفاده از عناصر ژانری، پشت آن‌ها پنهان نمی‌شود. “ادینگتون” یک عصب عریان است؛ تصویری بی‌پرده از وضعیتی که آمریکا خود را در آن غرق کرده است. این فیلم آنقدر خودشیفته نیست که راه حلی یا پایانی پیشنهاد دهد. “ادینگتون” فیلمی است از جنس توجه محض؛ و هرچند حل مشکلات موجود به‌مراتب بیش از یک فیلم نیاز دارد، شاید این اثر گامی به‌سوی درک این باشد که کجا هستیم، که هستیم و در موردش چه می‌توان کرد.

نتیجه‌گیری: آینه‌ای شکننده در برابر جامعه

ادینگتون (Eddington) اثری جسورانه، ناراحت‌کننده و در عین حال ضروری از آری آستر است. این فیلم یک وسترن مدرن نیست، بلکه استفاده‌ای هوشمندانه از قالب‌های ژانری برای بازتاب زخم‌های التیام‌نیافته جامعه آمریکا در سال‌های پس از ۲۰۲۰ است. بازی درخشان خواکین فینیکس در نقش کلانترِ در حال فروپاشی جو کراس، ستون فقرات فیلم است و پدرو پاسکال، اما استون و آستین باتلر نیز هر یک در نقش‌های پیچیده خود می‌درخشند. قدرت اصلی “ادینگتون” نه در ارائه پاسخ، که در طرح پرسش‌های بی‌پاسخ و ناراحت‌کننده است.

ابهام فیلم نه یک ضعف، که مهم‌ترین ویژگی آن محسوب می‌شود؛ ابهامی که آینه‌ای از سردرگمی و چندپارگی کنونی جامعه است. آستر در اینجا با حفظ عناصر امضادار خود (اضطراب، فروپاشی روانی، طنز سیاه)، قدمی فراتر گذاشته و اثری خلق کرده که به‌طرز دردناکی با واقعیت زمانه ما گره خورده است. تماشای “ادینگتون” آسان نیست، اما انعکاس تصویری که از ما و دنیایمان ارائه می‌دهد، برای هر بیننده‌ای تأمل‌برانگیز و به‌یادماندنی خواهد بود. این فیلم، یک شاهکار ترسناکِ روان‌شناختی نیست، بلکه یک درام روان‌شناختیِ ترسناک از دنیایی است که خودمان ساخته‌ایم.

نظرات

دیدگاه خود را با ما به اشتراک بگذارید