نقد و بررسی فیلم دنیای ژوراسیک: تولد دوباره 2025 (Jurassic World Rebirth)

فرنچایز پارک ژوراسیک (Jurassic Park)، از زمان تولدش در سال ۱۹۹۳ به دست کارگردان افسانه‌ای، استیون اسپیلبرگ (Steven Spielberg)، همواره جایگاه ویژه‌ای در قلب سینمادوستان داشته است. آن فیلم کلاسیک نه تنها یک شگفتی در جلوه‌های ویژه بود، بلکه با ترکیبی بی‌نقص از هیجان، ترس و شگفتی، تعریف جدیدی از بلاک‌باستر تابستانی ارائه داد.

با این حال، دهه‌ها گذشت و دنباله‌های متعدد این مجموعه، با فراز و نشیب‌های فراوان، تلاش کردند تا آن جادوی اولیه را بازسازی کنند؛ تلاشی که اغلب با نتایج ضعیف‌تری همراه بود. از بازگشت اجباری به جزیره‌ای دیگر در «دنیای گمشده: پارک ژوراسیک» (The Lost World: Jurassic Park) گرفته تا رویکرد فیلم‌های درجه B در «پارک ژوراسیک ۳» (Jurassic Park III) و سه‌گانه‌ی پر زرق و برق اما توخالی «دنیای ژوراسیک» (Jurassic World) که اوج آن در فیلم فاجعه‌بار «سلطه» (Dominion) به نمایش درآمد، این مجموعه مسیری پر پیچ و خم را طی کرده است.

در این میان، «دنیای ژوراسیک: تولد دوباره» (Jurassic World Rebirth) به عنوان هفتمین فیلم این فرنچایز، با وعده‌ی یک شروع مجدد و بازگشت به ریشه‌ها وارد میدان می‌شود. این فیلم به کارگردانی گرت ادواردز (Gareth Edwards)، که پیش‌تر توانایی خود را در خلق آثار علمی-تخیلی عظیم و تاثیرگذار با فیلم‌هایی مانند «گودزیلا» (Godzilla) و «روگ وان: داستانی از جنگ ستارگان» (Rogue One: A Star Wars Story) به اثبات رسانده بود، امیدهای زیادی را در دل طرفداران زنده کرد.

اما آیا این «تولد دوباره» واقعاً می‌تواند روح تازه‌ای به کالبد خسته‌ی این مجموعه بدمد یا صرفاً هیولای فرانکنشتاین دیگری است که از تکه‌های فیلم‌های قبلی ساخته شده و در نهایت در گل و لای کلیشه‌ها فرو می‌رود؟ در این نقد جامع، به بررسی تمام جنبه‌های این فیلم پرهزینه می‌پردازیم.

  • هشدار اسپویل: این مطلب ممکن است داستان فیلم را لو بدهد.

داستان: تلاشی برای سادگی در دنیایی پیچیده

تصویر فیلم دنیای ژوراسیک: تولد دوباره

داستان فیلم پنج سال پس از وقایع فاجعه‌بار فیلم «سلطه» رخ می‌دهد. دنیا همچنان در حال تطبیق خود با حضور دایناسورها در اکوسیستم جهانی است. در این میان، فیلم ما را با شخصیت مارتین کربس (Martin Krebs) با بازی روپرت فرند (Rupert Friend) آشنا می‌کند. کربس یک مدیر اجرایی جاه‌طلب در یک شرکت داروسازی است که شخصیتش ترکیبی از منفورترین چهره‌های دنیای تکنولوژی مانند مارتین شکرلی (Martin Shkreli) و ایلان ماسک (Elon Musk) به نظر می‌رسد. او با پیشنهادی وسوسه‌انگیز به سراغ زورا بِنِت (Zora Bennett)، یک مزدور کارکشته و سرسخت با بازی اسکارلت جوهانسون (Scarlett Johansson)، می‌رود.

ماموریت پیشنهادی، به ظاهر ساده اما در عمل مرگبار است: شرکت کربس معتقد است که DNA سه گونه دایناسور باستانی می‌تواند کلید درمان بیماری‌های قلبی باشد. این سه موجود هر کدام در یکی از زیست‌بوم‌های خطرناک نزدیک به خط استوا زندگی می‌کنند: یک تیتانوسور (Titanosaurus) گردن‌دراز در خشکی، یک موساسور (Mosasaurus) غول‌پیکر و ترسناک در دریا، و یک کتزالکواتلوس (Quetzalcoatlus) عظیم‌الجثه در آسمان. زورا باید تیمی از مزدوران را جمع‌آوری کرده و نمونه‌های DNA این سه موجود را به دست آورد.

این ایده داستانی که توسط دیوید کپ (David Koepp)، نویسنده‌ی فیلم اصلی پارک ژوراسیک، نوشته شده، همزمان بزرگترین نقطه قوت و ضعف فیلم است. از یک طرف، این سادگی و تمرکز بر یک هدف مشخص، یک تغییر مسیر خوشایند نسبت به داستان‌های بی‌سر و ته و شلوغ سه‌گانه‌ی قبلی است. اما از سوی دیگر، این سادگی باعث شده تا شخصیت‌ها و انگیزه‌هایشان عمق چندانی نداشته باشند و بیشتر به ابزاری برای پیشبرد سکانس‌های اکشن تبدیل شوند.

نقاط قوت: بازگشتی به شکوه بصری و هیجان خالص

تصویر فیلم دنیای ژوراسیک: تولد دوباره

دنیای ژوراسیک: تولد دوباره شاید در فیلمنامه و شخصیت‌پردازی لنگ بزند، اما در جنبه‌های فنی و کارگردانی، یک سر و گردن از فیلم‌های اخیر این مجموعه بالاتر است.

امضای گرت ادواردز: مقیاس و عظمت

مهم‌ترین برگ برنده‌ی فیلم، حضور گرت ادواردز در صندلی کارگردانی است. او که استاد به تصویر کشیدن مقیاس‌های عظیم و القای حس شگفتی و ترس در برابر موجودات غول‌پیکر است، در این فیلم نیز هنر خود را به نمایش می‌گذارد. دوربین او، به کمک فیلمبردار کارکشته جان ماتیسون (John Mathieson) که آثاری چون «گلادیاتور» (Gladiator) و «لوگان» (Logan) را در کارنامه دارد، تصاویری سینمایی، پویا و با رنگ‌هایی غنی خلق می‌کند که از زمان آخرین فیلم اسپیلبرگ در این مجموعه، ندیده بودیم.

هر فریم از فیلم که دایناسورها در آن حضور دارند، حس عظمت و خطر را به خوبی منتقل می‌کند. ادواردز به جای استفاده‌ی بی‌رویه از جلوه‌های کامپیوتری، تلاش می‌کند تا با قاب‌بندی‌های هوشمندانه، حس حضور واقعی این موجودات را به بیننده القا کند.

سکانس‌های اکشن: نفس‌گیر و بی‌رحمانه

جایی که فیلم واقعاً می‌درخشد، سکانس‌های اکشن آن است. گرت ادواردز با هوشمندی، داستان را در سه زیست‌بوم کاملاً متفاوت (جنگل، دریا و آسمان) روایت می‌کند و این فرصت را به تیم طراحی صحنه و بدلکاری می‌دهد تا خلاقیت خود را به اوج برسانند. هر کدام از این سکانس‌ها هویت منحصربه‌فرد خود را دارند و سرشار از تنش و هیجان هستند.

نقطه‌ی اوج این سکانس‌ها، تعقیب و گریز در رودخانه است که در آن، تیرانوسوروس رکس (T-Rex) بار دیگر به همان هیولای ترسناک و کابوس‌واری تبدیل می‌شود که در فیلم اول دیده بودیم. این سکانس به تنهایی ارزش تماشای فیلم را دارد. علاوه بر این، فیلم ادای دین هوشمندانه‌ای به سکانس نمادین «رپتورها در آشپزخانه» از فیلم اصلی می‌کند که هم نوستالژیک و هم هیجان‌انگیز است. «تولد دوباره» همچنین دارای رگه‌هایی از بی‌رحمی است و از به تصویر کشیدن مرگ‌های خشن ابایی ندارد؛ چیزی که یادآور شوک ترسناکی است که اسپیلبرگ در سال ۱۹۹۳ به نسل ما وارد کرد.

موسیقی و فضاسازی

حضور آهنگساز برجسته، الکساندر دسپلا (Alexandre Desplat)، یکی دیگر از نقاط قوت فیلم است. موسیقی او که حال و هوایی حماسی و تقریباً قبیله‌ای دارد، یک افزودنی فوق‌العاده به فرنچایز است و به خوبی حس ماجراجویی و خطر را در سکانس‌های مختلف تقویت می‌کند. این موسیقی به همراه کارگردانی ادواردز، فضایی را خلق می‌کند که بیننده را در خود غرق می‌کند.

پاشنه آشیل فیلم: شخصیت‌های مقوایی و داستانی که در گل می‌ماند

با وجود تمام نقاط قوت فنی، دنیای ژوراسیک: تولد دوباره از مشکلات بنیادینی رنج می‌برد که مانع از تبدیل شدن آن به یک اثر کلاسیک می‌شود.

مشکل انسانی: کاراکترهایی برای خورده شدن

بزرگترین ضعف فیلم، شخصیت‌پردازی آن است. به سختی می‌توان کاراکترهای این فیلم را «شخصیت» نامید؛ آن‌ها بیشتر شبیه به مهره‌هایی هستند که تنها برای پیشبرد داستان یا قربانی شدن توسط دایناسورها وجود دارند. اسکارلت جوهانسون در نقش زورا، با وجود تلاشش، شخصیتی تک‌بعدی و تقریباً بی‌احساس را به تصویر می‌کشد که ارتباط برقرار کردن با او برای مخاطب دشوار است. دیگر اعضای تیم او نیز به همان اندازه فراموش‌شدنی هستند.

مشکل زمانی بدتر می‌شود که فیلم یک خط داستانی فرعی و کاملاً غیرضروری را معرفی می‌کند. روبن (Reuben) با بازی مانوئل گارسیا-رولفو (Manuel Garcia-Rulfo)، پدری است که دو دخترش را برای یک سفر تفریحی با قایق به خطرناک‌ترین آب‌های جهان برده است. حضور دوست‌پسر تنبل و به شدت روی مخ دختر بزرگتر، خاویر (Xavier) با بازی دیوید آیاکونو (David Iacono)، به قدری آزاردهنده است که از لحظه‌ی اول آرزوی مرگ او را خواهید کرد. این خط داستانی نه تنها چیزی به داستان اصلی اضافه نمی‌کند، بلکه ریتم فیلم را نیز دچار اختلال می‌کند.

نفرین “ریکوئل” (Requel): غرق در نوستالژییکی

از بزرگترین ایرادات فیلم، وابستگی بیش از حد آن به فیلم‌های قبلی، به خصوص فیلم اصلی است. «تولد دوباره» به جای اینکه تلاش کند هویت مستقل خود را بسازد، مدام در حال چشمک زدن به گذشته است. از بازسازی نماهای معروف مانند «اشیاء در آینه از آنچه به نظر می‌رسند نزدیک‌ترند» گرفته تا استفاده از منورهای قرمز رنگ و بازآفرینی بی‌شرمانه‌ی تم معروف جان ویلیامز (John Williams)، فیلم به یک هیولای فرانکنشتاین تبدیل شده که از تکه‌های فیلم‌های بهتر ساخته شده است.

این حس زمانی تقویت می‌شود که می‌بینیم فیلمنامه، ایده‌ی اصلی «دنیای گمشده» را با مینیمالیسم نسبی «پارک ژوراسیک ۳» و شخصیت‌های فراموش‌شدنی «دنیای ژوراسیک» ترکیب کرده است. نتیجه، فیلمی است که خودش شبیه به دایناسورهای جهش‌یافته‌ی آزمایشگاهی است؛ موجودی که از DNA دیگران ساخته شده و هویت مستقلی ندارد.

ضعف‌های فیلمنامه: دیالوگ‌های سطحی و قوس‌های شخصیتی ناتمام

تصویر فیلم دنیای ژوراسیک: تولد دوباره

فیلمنامه دیوید کپ پر از دیالوگ‌های سریع، هوشمندانه و اغلب سطحی است که به شخصیت‌ها فرصت نفس کشیدن نمی‌دهد. گرت ادواردز تمام تلاش خود را می‌کند تا به لحظات احساسی، فضا و زمان بدهد، اما فیلمنامه این اجازه را به او نمی‌دهد. بدترین نمونه‌ی این مشکل، صحنه‌ای است که زورا و خلبان قایق، دانکن (Duncan) با بازی ماهرشالا علی (Mahershala Ali)، بر سر تراماهای مشترکشان با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند؛ این کار به شکلی ناشیانه و با بیان مستقیم مشکلاتشان انجام می‌شود.

تنها قوس شخصیتی نصفه و نیمه‌ی فیلم، تقابل میان زورا و دکتر هنری لومیس (Henry Loomis)، دیرینه‌شناس ایده‌آل‌گرا با بازی جاناتان بیلی (Jonathan Bailey) است. آن‌ها بر سر اینکه با DNA ارزشمند دایناسورها چه کنند، اختلاف نظر دارند: آیا باید آن را به اربابان داروساز خود تحویل دهند تا سودهای کلان به جیب بزنند، یا آن را به صورت «متن باز» در اختیار تمام جهان قرار دهند؟ این ایده پتانسیل زیادی دارد اما فیلم هرگز آن را به طور کامل پرورش نمی‌دهد و در نهایت در سطح یک فیلم پاپ‌کورنی باقی می‌ماند.

نتیجه‌گیری: آیا دنیای ژوراسیک، موفقیت‌آمیز بود؟

دنیای ژوراسیک: تولد دوباره فیلمی است که همزمان امیدوارکننده و ناامیدکننده است. از یک طرف، گرت ادواردز موفق شده تنش، هیجان و شکوه بصری را که مدت‌ها بود در این مجموعه غایب بود، بازگرداند. سکانس‌های اکشن فیلم به لطف کارگردانی او، درخشان و به یادماندنی هستند و فیلم از نظر فنی یک گام بزرگ رو به جلو محسوب می‌شود. برای کسانی که صرفاً به دنبال تماشای یک فیلم دایناسوری سرگرم‌کننده و قابل قبول پس از فاجعه‌ی «سلطه» بودند، «تولد دوباره» آرزوی آن‌ها را برآورده می‌کند.

اما از سوی دیگر، فیلم در رسیدن به پتانسیل کامل خود ناکام می‌ماند. فیلمنامه ضعیف، شخصیت‌های تک‌بعدی و وابستگی شدید به نوستالژی، مانند لنگری عمل می‌کنند که مانع از اوج گرفتن فیلم می‌شوند. این فیلم بهترین و بدترین جنبه‌های سینمای بلاک‌باستری مدرن را به نمایش می‌گذارد: یک بسته‌بندی زیبا و پر زرق و برق که محتوای چندانی در درون خود ندارد. هر بار که فیلم به اوج هیجان می‌رسد، فیلمنامه دوباره آن را به دره‌های آشنای کلیشه‌های همیشگی فرنچایز بازمی‌گرداند.

در نهایت، «تولد دوباره» پاسخی به این سوال که “آیا می‌توان به دایناسورهای پیر، ترفندهای جدید یاد داد؟” نمی‌دهد. محدودیت‌های ذاتی فرنچایز پارک ژوراسیک همچنان به وضوح نمایان است. این فیلم یک بازسازی امن با چند لحظه‌ی هیجان‌انگیز واقعی است، اما آن تولد دوباره‌ی شکوهمندی که طرفداران انتظارش را می‌کشیدند، نیست.

نظرات

دیدگاه خود را با ما به اشتراک بگذارید