ماندگاری و محبوبیت فیلم «پسر کاراتهکار» (The Karate Kid) ساخته جان جی. آویلدسن (John G. Avildsen) در سال ۱۹۸۴، یکی از پدیدههای شگفتانگیز و ماندگار در حافظه سینمایی چندین نسل است. بیش از چهار دهه از زمانی که دنیای سینما با دنیل لاروسو (Daniel LaRusso)، نوجوان اهل نیوجرسی، و استاد افسانهایاش، آقای میاگی (Mr. Miyagi)، آشنا شد میگذرد و این مجموعه همچنان به حیات خود ادامه میدهد. از دنبالههای مستقیم و اسپینآفها گرفته تا ریبوت موفق سال ۲۰۱۰ و سریال پدیدهآسای «کبرا کای» (Cobra Kai)، این فرنچایز بارها و بارها ثابت کرده که فرمول داستان “پیروزی ضعیف بر قوی” در بستر هنرهای رزمی، هرگز کهنه نمیشود.
اکنون، در سال ۲۰۲۵، جدیدترین و شاید جاهطلبانهترین قسمت این مجموعه با عنوان «پسر کاراتهکار: اسطورهها» (Karate Kid: Legends) به کارگردانی جان انتویسل (John Entwistle) از راه رسیده است. این فیلم وعدهی یک رویداد سینمایی بزرگ را میدهد: اتحاد دو جهان متفاوت از این فرنچایز و گردهم آوردن رالف ماکیو (Ralph Macchio) در نقش دنیل لاروسو و جکی چان (Jackie Chan) در نقش آقای هان (Mr. Han). اما آیا این فیلم توانسته به وعدههای بزرگ خود عمل کند یا صرفاً یک تلاش ناشیانه برای ترکیب دو فیلم متوسط در یک اثر واحد است؟
- هشدار اسپویل: این مطلب ممکن است داستان را برای شما لو بدهد!
فهرست مطلب
سفری در زمان: مروری بر میراث پسر کاراتهکار
برای درک کامل اهمیت و چالشهای فیلم «اسطورهها»، ابتدا باید نگاهی به تاریخچه غنی این مجموعه بیندازیم.
کلاسیک ۱۹۸۴، تولد یک قهرمان:
فیلم اصلی، داستان دنیل لاروسو، نوجوانی را روایت میکرد که به همراه مادرش به کالیفرنیا نقل مکان میکند و به سرعت هدف آزار و اذیت گروهی از قلدرهای کاراتهکار به رهبری جانی لارنس (William Zabka) از دوجوی بیرحم «کبرا کای» قرار میگیرد. دنیل برای دفاع از خود، تحت آموزش استاد باتجربه و آرام، آقای میاگی، قرار میگیرد و کاراته را نه به عنوان ابزاری برای خشونت، بلکه به عنوان راهی برای دستیابی به تعادل و آرامش درونی میآموزد. فیلم با پیروزی دراماتیک دنیل در مسابقات کاراته و شکست جانی به اوج خود رسید و با بودجه ۸ میلیون دلاری، به فروشی بیش از ۱۳۰ میلیون دلار دست یافت و به یک پدیده فرهنگی تبدیل شد.
دنبالهها و ریبوت:
موفقیت فیلم اول به ساخت دو دنباله مستقیم با حضور ماکیو و پت موریتا (Pat Morita) و یک اسپینآف با نام «پسر کاراتهکار بعدی» (The Next Karate Kid) با بازی هیلاری سوانک (Hilary Swank) منجر شد. در سال ۲۰۱۰، این مجموعه با فیلمی به همین نام بازسازی شد. در این نسخه، جیدن اسمیت (Jaden Smith) نقش شاگرد و جکی چان نقش استاد را بازی میکردند، هرچند تمرکز داستان بیشتر بر روی کونگفو بود تا کاراته. این فیلم، با وجود موفقیت تجاری، دنیایی کاملاً مجزا از سهگانه اصلی را به تصویر کشید.
پدیده کبرا کای:
در سال ۲۰۱۸، سریال «کبرا کای» جان تازهای به این مجموعه بخشید. این سریال با بازگرداندن رالف ماکیو و ویلیام زبکا، داستانی عمیق و چندلایه را از دیدگاه شخصیتهای اصلی، چهل سال پس از وقایع فیلم اول، روایت کرد. موفقیت غیرمنتظره این سریال و انتقال آن به نتفلیکس، بار دیگر نام «پسر کاراتهکار» را بر سر زبانها انداخت و نسلی جدید را با این دنیا آشنا کرد.
اسطوره ها: دو فیلم در یک بسته ۹۴ دقیقهای!
با این پیشینه غنی، «پسر کاراتهکار: اسطورهها» وظیفه بسیار سنگینی بر دوش دارد. فیلم با مدت زمان کوتاه ۹۴ دقیقهای خود، به طرز عجیبی تلاش میکند دو فیلم کاملاً مجزا را در یک داستان بگنجاند. این دو فیلم، هر دو با محوریت شخصیت اصلی جدید، لی فونگ (Li Fong) با بازی درخشان بن وانگ (Ben Wang)، روایت میشوند. «اسطورهها» همزمان حس یک ریبوت و دنباله آن را دارد که به صورت اپیزودیک پخش میشوند. نیمه اول فیلم بسیار خوب و امیدوارکننده است، اما نیمه دوم… داستان دیگری دارد.
فیلم با یک مقدمه کوتاه و هوشمندانه توضیح میدهد که چگونه یک استاد کاراته ژاپنی مانند آقای میاگی میتواند بر یک مربی کونگفوی چینی مانند آقای هان تأثیر گذاشته باشد. ظاهراً یکی از اجداد آقای میاگی در سفری به چین، سبک مبارزه خود را با اساتید محلی ترکیب کرده و یک فرم بیرقیب از “کاراته-فو” را خلق کرده است. لی فونگ، شخصیت اصلی ما، این سبک را از عمویش، آقای هان، آموخته است. این موضوع باعث نارضایتی مادرش با بازی مینگ-نا ون (Ming-Na Wen) است که به شکلی تأسفبار از پتانسیل او در فیلم استفاده نشده است.
از طریق فلشبکها متوجه میشویم که برادر بزرگتر لی نیز یک مبارز کونگفو بوده که پس از یک مسابقه توسط رقیبش به قتل رسیده است. این تراژدی باعث میشود لی و مادرش به نیویورک نقل مکان کنند، به این شرط که لی دیگر هرگز مبارزه نکند.
فیلم شماره یک: درام شخصیتمحور در نیویورک
در اینجا اولین فیلم درون «اسطورهها» آغاز میشود. لی در تلاش است تا با زندگی جدیدش در نیویورک سازگار شود. او با یک کارمند پیتزافروشی به نام میا (Mia) با بازی سیدی استنلی (Sadie Stanley) آشنا میشود و موافقت میکند در ازای یادگیری زبان ماندارین، شهر را به او نشان دهد. بن وانگ در نقش اصلی خیرهکننده است. او قادر است درد، فروتنی و قدرت درونی شخصیتش را بدون از دست دادن کاریزمای یک ستاره سینمایی به نمایش بگذارد. با توجه به حضور قبلی او در «چینی متولد آمریکا» (American Born Chinese)، اگر عدالتی در هالیوود وجود داشته باشد، وانگ به یک ستاره بزرگ تبدیل خواهد شد.
لی با پدر میا، ویکتور (Victor)، با بازی جاشوا جکسون (Joshua Jackson)، یک بوکسور سابق خوشتیپ و دوستداشتنی، آشنا میشود. ویکتور با وجود مهربانیاش، به نزولخورهای محلی بدهکار است و تنها راه نجاتش، پیروزی در یک مسابقه بوکس پیش رو است. پس از اینکه لی چند تن از طلبکاران را از سر راه برمیدارد، ویکتور از او میخواهد که مربی مبارزهاش شود. آنچه در ادامه میبینیم، یک وارونگی هوشمندانه از کلیشههای فیلمهای ورزشی است: مرد میانسال شاگرد میشود و نوجوان، استاد خبره. رابطه بین لی و ویکتور جالب است، زیرا ویکتور باید همزمان با لی به عنوان یک استاد و یک پسرخوانده رفتار کند. از آنجایی که لی فقط در حال آموزش است، قول خود به مادرش را زیر پا نمیگذارد.
فیلم شماره دو: یک تورنمنت ناگهانی و تغییر سبک عجیب
مبارزه بزرگ ویکتور در نیمه فیلم اتفاق میافتد. بدون افشای نتیجه، باید گفت که در این نقطه “فیلم شماره یک” به طور ناگهانی به پایان میرسد و “فیلم شماره دو” آغاز میشود. تدوین، ریتم و حتی سبک بصری فیلم به یکباره تغییر میکند. آقای هان (جکی چان) به نیویورک میآید و آموزش لی از سر گرفته میشود. ظاهراً یک تورنمنت بزرگ MMA به نام «پنج منطقه» (The 5 Boroughs) در راه است و لی به ناچار باید در آن شرکت کند. مادرش به طریقی با این موضوع کنار میآید و شخصیتهای ویکتور و میا تقریباً از فیلم محو میشوند!
سپس آقای هان با دنیل لاروسو تماس میگیرد و این دو استاد قدیمی متحد میشوند تا لی را آموزش دهند. بله، رقیب اصلی لی در این مسابقات، یک قلدر شرور به نام کانر (Conor) با بازی آرامیس نایت (Aramis Knight) است که اتفاقاً پسر همان نزولخوری است که ویکتور به او بدهکار بود و همچنین دوستپسر سابق میا است! دیدن لی بیچاره و خسته که دستورالعملهای متناقضی از دنیل و هان دریافت میکند، بسیار سرگرمکننده است. فیلم از لوکیشن نیویورک به خوبی استفاده میکند؛ برای مثال، یک سکانس تمرینی جذاب وجود دارد که در آن لی باید یک حرکت نمایشی را زیر گیتهای متروی نیویورک انجام دهد.
اما این فیلم دوم از کجا آمد؟ ناگهان، زیرنویسهای متحرک و یک زیباییشناسی شبیه به موزیک ویدیوهای شاد به فیلم اضافه میشود. انگار فیلمنامهنویس، راب لیبر (Rob Lieber)، دو ایده برای داستان داشته اما نتوانسته هیچکدام را به یک فیلم بلند تبدیل کند، بنابراین تصمیم گرفته دو فیلم ۴۷ دقیقهای بسازد و آنها را به هم بچسباند.
تحلیل عملکردها و ساختار دوپاره فیلم
هر دو فیلمِ جای گرفته در «پسر کاراتهکار: اسطوره ها» به تنهایی رضایتبخش هستند. بن وانگ به راحتی بار فیلم (یا فیلمها) را به دوش میکشد، حتی زمانی که در مقابل اسطورهای مانند جکی چان و یک کهنهکار مانند رالف ماکیو قرار میگیرد. جاشوا جکسون در نقش یک پدر مهربان و تقریباً شکستخورده، بسیار گرم و تأثیرگذار است.
متأسفانه، سیدی استنلی و مینگ-نا ون اجازه پیدا نمیکنند که شخصیتهای خود را به طور کامل به نمایش بگذارند و بیشتر به عنوان ابزاری برای پیشبرد داستان عمل میکنند. با این وجود، هر دو “مبارزه نهایی” به خوبی اجرا شدهاند و میتوانند حس هیجان و الهامبخشی را به مخاطب منتقل کنند.
اما چرا دو فیلم؟ «اسطوره ها» هم یک فیلم مستقل است و هم یک دنباله میراثی (Legacy Sequel). این فیلم یک داستان جدید را دنبال میکند، فصلهای قبلی یک فرنچایز ۴۰ ساله را به هم پیوند میدهد، چندین شخصیت قدیمی را دوباره معرفی میکند و دو نقطه اوج مجزا با انگیزههای شخصی متفاوت ارائه میدهد. اینکه فیلم با این ساختار عجیب اصلاً از هم نمیپاشد، خود یک معجزه است، به خصوص که همه اینها در ۹۴ دقیقه اتفاق میافتد.
این ساختار دوپاره باعث شده فیلم خوشبختانه حس سبکی و غیرجاهطلبانهای داشته باشد. این یک سرگرمی پفکی و مناسب برای اوایل تابستان است که بیشتر به شخصیتپردازی و داستانگویی آشنای فیلمهای ورزشی علاقه دارد تا اسطورهسازی سنگین و “مهم”. برای لذت بردن از آن نیازی نیست که از طرفداران سرسخت «پسر کاراتهکار» باشید، زیرا کارگردان و فیلمنامهنویس مراقب بودهاند که تمام پیشزمینههای داستانی لازم را به شما بدهند. تنها یک حضور افتخاری (Cameo) کوتاه برای طرفداران قدیمی وجود دارد که آن هم به وضوح معرفی میشود و به دانش قبلی شما از مجموعه وابسته نیست.
جمعبندی و حکم نهایی
«پسر کاراتهکار: اسطورهها» یک تجربه سینمایی کاملاً عجیب و دوپاره است. این فیلم یک اثر اورجینال و یک دنباله میراثی است که به طرز ناشیانهای دو خط داستانی متفاوت را در یک فیلم فشرده کرده است. ساختار آن به قدری غیرمعمول است که همزمان نقطه ضعف و شاید نقطه قوت پنهان آن باشد. از یک سو، این دوپارگی به شخصیتهای فرعی (مانند ویکتور و میا) آسیب میزند و از ایجاد یک هسته عاطفی واحد جلوگیری میکند.
از سوی دیگر، باعث میشود فیلم هرگز خستهکننده نشود و با ریتمی سریع، سبکی و سرگرمی بیادعایی را ارائه دهد.بن وانگ یک ستاره واقعی در حال ظهور است و شیمی بین رالف ماکیو و جکی چان، هرچند کوتاه، لذتبخش است. با وجود ساختار عجیب و غریبش، شاید این رویکرد بهتری برای دنبالههای میراثی باشد تا اصرار بر اهمیت و سنگینی بیش از حد. گاهی اوقات خوب است که هالیوود به یاد بیاورد فیلمها میتوانند صرفاً سبک و لذتبخش باشند.