دنیای سینمایی مارول (MCU) پس از حماسهی بینهایت و پایان باشکوه «انتقامجویان: پایان بازی»، وارد دورانی از آزمونوخطا شده است. دورانی که در آن استودیو مارول به دنبال یافتن ستونهای جدید، داستانهای تازه و لحنی متفاوت برای جذب مخاطبانی است که شاید از فرمولهای تکراری خسته شدهاند. در میان پروژههای متعدد، فیلم تاندربولتز (Thunderbolts) از همان ابتدا یک ریسک جذاب به نظر میرسید؛ گرد هم آوردن تیمی از ضدقهرمانان، سربازان طرد شده و شخصیتهای خاکستری که هر کدام در گوشهای از این دنیای پهناور به حال خود رها شده بودند.
اما حالا که فیلم در تاریخ ۲ می ۲۰۲۵ اکران شده، میتوان با اطمینان گفت که این ریسک نه تنها جواب داده، بلکه به یکی از بهترین و پختهترین آثار کل دنیای سینمایی مارول تبدیل شده است. «تاندربولتز» یک سیلی احساسی محکم است که نشان میدهد مارول بالاخره جرئت کرده دنیای سینمایی خود را به بلوغ برساند.
- هشدار: این مطلب بخشهای مهمی از داستان فیلم تاندربولتز (Thunderbolts) را فاش میکند.
فهرست مطلب
یک داستان بقا، نه یک ماموریت قهرمانانه
این ایده را قبلاً هم شنیدهاید: گروهی از افراد ناهماهنگ و مطرود مجبور میشوند برای نجات دنیا با یکدیگر همکاری کنند، در حالی که همه فکر میکنند آنها محکوم به شکست هستند.
این فرمول را در فیلم کلاسیک جنگی «دوازده مرد خبیث» (The Dirty Dozen) با گروهی از زندانیان در یک ماموریت انتحاری علیه نازیها دیدهایم. در سهگانهی «نگهبانان کهکشان» (Guardians of the Galaxy)، با دستهای از قهرمانان عجیبوغریب و بذلهگو طرف بودیم. و در «جوخه انتحار» (The Suicide Squad)، همین ایده با ابرشرورها و به کارگردانی جیمز گان (James Gunn) تکرار شد.
اما تاندربولتز مسیر متفاوتی را در پیش میگیرد. اینجا با گروهی از مزدوران و مطرودان اجتماعی با قدرتهای فراانسانی روبرو هستیم که قبل از اینکه بتوانند برای دیگران مفید باشند، باید ابتدا خودشان را نجات دهند. آنها برای انجام یک وظیفه یا پیروی از یک دستور کنار هم قرار نمیگیرند؛ آنها متحد میشوند چون این تنها راه برای زنده ماندن در جهنمی به نام “هستی” است. نتیجه، روایتی عمیقاً انسانی از ضدقهرمانانی قدرتمند و کاوشی تکاندهنده در مورد اینکه چگونه قرار گرفتن مداوم در معرض خشونت میتواند آسیبهای روانی دائمی ایجاد کند.
معرفی اعضای تیم تاندربولتز
قدرت اصلی فیلم در شخصیتپردازی دقیق و پیچیدهی اعضای تیم نهفته است. این تیم که نام خود را از یک تیم فوتبال دوران کودکی یلنا بلووا گرفته، مجموعهای از چهرههای آشنا اما توسعهنیافتهی MCU است که حالا فرصتی برای درخشش پیدا کردهاند:
- یلنا بلووا / بیوهی سیاه (Yelena Belova): با بازی درخشان فلورنس پیو (Florence Pugh)، یلنا خواهرخواندهی ناتاشا رومانوف و رهبر بیچونوچرای تیم است. او که با گذشتهی خود در اتاق سرخ و مرگ خواهرش دستوپنجه نرم میکند، بار احساسی اصلی فیلم را به دوش میکشد.
- باکی بارنز / سرباز زمستان (Bucky Barnes): سباستین استن (Sebastian Stan) بار دیگر در نقش باکی بازگشته است؛ یک سرباز سابق که حالا به عنوان یک عضو کنگره سعی دارد گذشتهی خونین خود را جبران کند، اما سایهی سرباز زمستان همچنان او را رها نمیکند.
- جان واکر / مأمور آمریکا (John Walker): وایت راسل (Wyatt Russell) نقش جان واکر را تکرار میکند؛ کاپیتان آمریکای سابق که پس از اخراج غیرمحترمانه، حالا به دنبال معنایی جدید برای هویت خود میگردد.
- ایوا استار / گوست (Ava Starr / Ghost): هانا جان-کیمن (Hannah John-Kamen) در نقش ایوا استار بازگشته است. او حالا توانسته عدم تعادل مولکولی خود را کنترل کند، اما انزوا و آسیبهای گذشته همچنان بخشی از وجود اوست.
- تسکمستر (Taskmaster): اولگا کوریلنکو (Olga Kurylenko) نقش آنتونیا دریکوف را ایفا میکند. او که از کنترل ذهنی پدرش رها شده، یک ماشین مبارزهی بینظیر است که باید هویت انسانی خود را دوباره پیدا کند.
- الکسی شوستاکوف / نگهبان سرخ (Alexei Shostakov / Red Guardian): دیوید هاربر (David Harbour) با انرژی همیشگی خود در نقش این ابرسرباز سالخوردهی روسی ظاهر شده که کاملاً در نقش یک “پدر خجالتآور” فرو رفته و لحظات کمدی نابی را خلق میکند.
و در نهایت، باب (Bob) با بازی لوئیس پولمن (Lewis Pullman)، یک مرد به ظاهر معمولی با مشکلات روانی جدی که پس از افتادن در دامی مرگبار که توسط والنتینا الگرا د فانتین (Valentina Allegra de Fontaine) طراحی شده، با این گروه همراه میشود.
فلورنس پیو، ستون جدید دنیای سینمایی مارول
همیشه این نقد، چه منصفانه و چه غیرمنصفانه، وجود داشته که بازیگران تحسینشده با پیوستن به فیلمهای ابرقهرمانی، در حال “هدر دادن استعداد” خود هستند. اما با تکامل فیلمهای ابرقهرمانی، انتظارات از بازیگران نیز افزایش یافته است. شاید تبلیغات فیلم روی باکی بارنز متمرکز باشد، اما اشتباه نکنید، رهبر واقعی تاندربولتز*، یلنا است و عملکرد فلورنس پیو بدون شک یکی از بهترین نقشآفرینیهای کارنامهی اوست.
پیو با چهرهی فوقالعاده گویا و توانایی ذاتیاش در کشاندن مخاطب به دنیای درونی شخصیت و سهیم کردن او در احساساتش، مسلماً قویترین عملکرد نقش اصلی در یک فیلم MCU از زمان «پایان بازی» را ارائه میدهد. (توجه: صحبت از “فیلم” است؛ اگر سریالها را حساب کنیم، این افتخار به الیزابت اولسن برای نقش اسکارلت ویچ در «وانداویژن» میرسد).
صحنههای مبارزه و سکانسهای اکشن پر زرقوبرق به اندازهی کافی در فیلم وجود دارند تا سهمیهی اکشن مورد نیاز را برآورده کنند (هماهنگکنندهی بدلکاری، هایدی مانیمیکر (Heidi Moneymaker)، واقعاً سنگ تمام گذاشته است). اما این فلورنس پیو است که به عنوان لنگر احساسی فیلم، آن را از یک اثر معمولی با لباسهای تنگ و شنل فراتر میبرد.
MCU به دنبال یافتن ستونهای جدیدی برای جایگزینی انتقامجویان بوده و تاندربولتز ثابت میکند که یلنا همان تیر حمال اصلی است. همانند تمام فیلمهای مارول، پیامها گاهی کمی گلدرشت میشوند، اما هر بار که یلنا با انتقادی خودتخریبگرانه به خودش حمله میکند یا اجازه میدهد “سندروم ایمپاستر” کنترل را به دست بگیرد، کاملاً واقعی و قابل لمس است، زیرا هیچکس دیگری در فیلم در سطح بازیگری پیو عمل نمیکند.
شرورهایی که تا مغز استخوان شما نفوذ میکنند
تاندربولتز با وجود اینکه یک فیلم ابرقهرمانی است، از نظر بصری سرد، بیروح و غمزده است؛ فضایی که کاملاً با مضامین اصلی فیلم یعنی تنهایی، سوگ، پشیمانی، اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) و یادگیری پذیرش محبت دیگران، هماهنگی دارد. این فضا همچنین بازتابی کلیدی از شرورهای اصلی فیلم است: تجسم فساد دولتی در قالب والنتینا د فانتین و شخصیت مرموز باب/سنتری/ووید (Bob/Sentry/The Void).
والنتینا الگرا د فانتین (Valentina Allegra de Fontaine): والنتینا با بازی بینظیر جولیا لوئی درایفوس (Julia Louis-Dreyfus)، از موقعیت و قدرت دولتی خود برای وادار کردن تاندربولتز به انجام کارهای کثیفش استفاده میکند. او نمادی از سیستمهای دولتی در سراسر جهان است که آسیبپذیرترین جوامع خود را شکار کرده و از آنها سوءاستفاده میکنند. لوئی درایفوس در این نقش اساساً نسخهی شرورانهی شخصیت سلینا مایر از سریال «ویپ» (Veep) را بازی میکند و این انتخاب، بینقص است. او سمی است که پشت یک لبخند تیز پنهان شده و در مسیر اجرای نسخهای مدرن از اصلاح نژاد آریایی قدم برمیدارد.
سنتری / ووید (Sentry / The Void): اما ستارهی واقعی در میان شرورها، لوئیس پولمن در نقش سنتری/ووید است؛ شخصیتی که میتوان او را “اختلال دوقطبی در قالب یک ابرشرور” نامید. او در نوسان بین سه نسخه متفاوت از یک شخصیت، حضوری قدرتمند و خیرهکننده دارد. اینکه ژنهای چهرهی او یادآور دیگر شخصیتهای محبوب سینما (مانند پدرش بیل پولمن) است، لایهی دیگری به عملکرد مسحورکنندهاش اضافه میکند.
شاید ثانوس (Thanos) از نظر مقیاس یک جنگ کهکشانی تهدید بزرگتری بود، اما ووید واقعاً ترسناک است، زیرا او نمایندهی اضطرابی است که بسیاری از ما هر روز با آن میجنگیم: این ایده که ما نیز، صرفاً با وجود داشتنمان، هر چیز و هر کسی را که به ما نزدیک میشود با بدبختی خود مسموم خواهیم کرد… حتی اگر نخواهیم این اتفاق بیفتد. ووید یک شرور وحشتناک است، زیرا با انفجار یا پرخاشگری کار نمیکند؛ او شما را از بیرون به هیچ تبدیل میکند، در حالی که در درون، در زندانی هزارتو مانند از ناخودآگاه خودتان گرفتار شدهاید. او عملاً با نگاه کردن به شما یک بحران وجودی را تحریک میکند. پولمن که مدتی است با اتهامات “نقش گرفتن به خاطر پارتیبازی” مبارزه میکند، با تاندربولتز باید دهان منتقدان را برای همیشه ببندد. او استعدادی واقعی است.
طنزی برای نجات از تاریکی مطلق
با تمام جدیت و سنگینی لحن و مضمون، تاندربولتز سرشار از همان بذلهگوییهای همیشگی مارول است که طرفداران انتظارش را دارند. خوشبختانه، طنز در اینجا به عنوان یک ابزار روایی برای ایجاد تعادل با تاریکی داستان به کار گرفته شده است. ترکیب اریک پیرسون (Eric Pearson)، نویسندهی کهنهکار مارول، با جوآنا کالو (Joanna Calo) که آثاری چون «بوجک هورسمن» (BoJack Horseman)، «هکس» (Hacks) و «خرس» (The Bear) را در کارنامه دارد، یک ترکیب برنده بوده است؛ فرمولی که MCU باید به طور جدی به تکرار آن در آینده فکر کند.
وقتی دنیا جای وحشتناکی میشود، بسیاری از مردم برای فرار از واقعیت به سرگرمیهای فانتزی پناه میبرند. اما برخی دیگر، ترجیح میدهند فیلمهایی دربارهی آدمهایی ببینند که احساس وحشتناکی دارند و یاد میگیرند که چگونه در مواجهه با تمام این وحشت، زنده بمانند. «تاندربولتز*» دقیقاً همین را ارائه میدهد و با قاشقی پر از لحظات خندهدار از طرف دیوید هاربر، کمک میکند تا این داروی تلخ راحتتر پایین برود. این یک اکشن-کمدی-درام خودآگاه و جدی است که هرگز داستان را فدای پیام نمیکند و هرگز مخاطب را دستکم نمیگیرد، حتی اگر مجبور باشد برای مخاطبان عام کمی واضحتر عمل کند.
نتیجهگیری:
نقطهی عطفی که مارول به آن نیاز داشت تاندربولتز دقیقاً همان نوع فیلمی است که دنیای سینمایی مارول در حال حاضر به آن نیاز دارد. اما پس از یک دورهی افول با آثاری که عملکردی کمتر از حد انتظار داشتند، این ترس وجود دارد که مخاطبان برای تماشای “بازیکنان تیم دوم” به سینماها نروند و این پیام را به سران استودیو بفرستند که به همان چاه امن و خستهکنندهی فرمولهای آشنا بازگردند.