فیلم ماینکرفت از همان ابتدا با یک پارادوکس چسبناک مواجه میشود. این اقتباس ویدیوییگیمی آشکارا امیدوار است تا راهی مشابه فیلم لگو را طی کند؛ یعنی ضمن ادای احترام به انعطاف و خلاقیت جهان بازِ ماینکرفت، در چارچوب خود بازی باقی بماند. این یعنی حفظ تمام المانهای بصری آشنای مکعبی و گنجاندن تعداد اجباری شوخیهای داخلیِ بامزهی گیمرها. نکته غافلگیرکننده فیلم، مدت زمانی است که در بهتأخیر انداختن آن شوخیها موفق میشود – آنقدر طولانی که کارگردان ناپلئون دینامیت، جارد هس، فرصت مییابد پای خود را محکم به درون پروژه باز کند و سبک طنزِ خشکِ کارتونیِ خود را به شکلی استادانه برای یک فانتزی کودکانه تطبیق دهد.
فهرست مطلب
- هشدار اسپویل: این متن ممکن است داستان فیلم ماینکرفت را اسپویل کند.
هس، بلک و دنیای مکعبی
ورود هس به دنیای فیلمسازی فرنچایزِ پرخرج، او را دوباره با جک بلک، ستاره کمدی اکشنِ «ناچو لیبره» (۲۰۰۶) متحد میکند – و هیچکس نمیتواند بلک را به بیخیالی در انجام این کارِ صرفاً درآمدزایی متهم کند. در نقش «استیو»، مردی که از کودکی «دلش برای معدنها تنگ میشد» و در بزرگسالی دروازهای به دنیای جادویی «اُوروُرلد» کشف میکند، او با چنان اشتیاقی زنجیرهای زندگی روزمره را پاره میکند که سیلاب روایتِ ابتدای فیلمش، بهجای توضیحی بیحسوشور، پر از شور و اشتیاق است. خلاصه ماجرا: خوکهای شرور چشم طمع به «اُرِب» (که مثل هر چیز دیگری در اُوروُرلد، مکعبی است و اصلاً گرد نیست!) بستهاند که استیو پیدا کرده. بنابراین او سگ-گرگ وفادارش، دنیس، را میفرستد تا آن را در دنیای واقعی پنهان کند.
هس واقعاً به ریشههای «دینامیت» خود بازمیگردد – مدهای قدیمی، غیرمنطقهای خشکتر از خشک – و داستان استیو را متوقف میکند تا به دنیای واقعی برود و خواهر و برادر ناتالی (اما مایرز از سریال «ونزدی») و «هنری» (سباستین هنسن) را دنبال کند که در حال نقلمکان به شهر کوچکی در آیداهو هستند. در آنجا، هنریِ نوجوانِ خلاق و متفاوت با «گرت گریسون» (جیسون موموآ) ارتباط برقرار میکند؛ قهرمان سابق مسابقات گیمینگ که حالا یک مغازه عتیقهفروشیِ فرهنگ پاپِ قدیمی را اداره میکند که در آستانه ورشکستگی است. ناتالی هم در همین حین با «داون» (دنیل بروکس)، یک مشاور املاک دوستداشتنی آشنا میشود که در اوقات فراغت به نوعی نگهبان سیارِ حیوانات تبدیل میشود.
شیرینیِ عجیبوغریبِ کودکانه
در یک فیلم بزرگسالانه، این فهرست عجیبوغریبها ممکن است کمی زیاد به نظر برسد: ناتالی زن جوانی با سنی نامشخص است که شغل مدیریت شبکههای اجتماعی یک کارخانه چیپس سیبزمینی محلی را میپذیرد؛ هنری مشغول دستکاری طرح جتپکِ در حال کارش است. اما برای یک فیلم کودکانه، اینها شیرین و مسخره و حتی متمایزند؛ فضای کیتچیِ «سیبزمینیسرخکرده و آلپاکا» خالصاً هسی است. موموآ بهطور خاص، تناسب غافلگیرکنندهای با حسوحس کارگردان دارد و نسخه کمتر قلدرمآبانهای از شخصیت پرهیاهوی «رکس کوان دو» در «ناپلئون دینامیت» را بازی میکند. در واقع، ۳۰ تا ۴۰ دقیقه اول «فیلم ماینکرفت» آنقدر خندههای بلند دارد که تقریباً ناامیدکننده است وقتی هنری، گرت، ناتالی و داون به اُرب برمیخورند و تصادفاً به درون اُوروُرلد مکیده میشوند.
در نهایت آنها به استیو میرسند که پیش از شروع مأموریتشان، کمی آموزش گیمپلی استاندارد به آنها میدهد. خود مأموریت از نظر مفهومی گنگ است و به شکلی گیجکننده و نامنظم، ترکیبی از نجات دنیسِ عزیز استیو، محافظت از اُرب و در نهایت بازگرداندن چهار مسافر گمگشته به خانه ارائه میشود. درزهای فیلمنامه ششنفره بارها خود را نشان میدهند، مثلاً وقتی شخصیتها برنامهریزی میکنند و سپس بدون هیچ توضیحی از آن منحرف میشوند، انگار بازیگران همه از نسخههای مختلف فیلمنامه استفاده میکنند. بر اساس سکانسهای اکشنِ بیالهام – انبوه دیجیتالی اشیا که به شکلی دور میزنند و پرواز میکنند که بیشتر مناسب یک فیلم فَنمِیدِ «ارباب حلقهها» درون بازی است – به نظر نمیرسد فیلمهای حماسی فانتزیِ پرخرجِ زیادی در آینده هس وجود داشته باشد. اما «فیلم ماینکرفت» همچنان سبکپاست و با مکثهای مداوم برای مسخرهبازیهای اسلپاستیک و طرحهای کوچک کارتونی، مثل زیرپیرنگ مداومی که جنیفر کولیج و یک ساکن اُوروُرلد درگیرش هستند (که لذتبخش و کاملاً بیهدف است)، این سبکی را حفظ میکند.
از دست رفتن جادوی بازی
در نهایت، جنبههای هجومیتر داستان غلبه میکنند و مناظر مختلفِ ساختهشده با سیجی که با انسانها و موجودات مکعبی پر شدهاند، تکراری به نظر میرسند. این شبیه نسخه کمی پولیشخوردهتر از ویدیوی گیمپلیِ یک نفر است، فقط با این تفاوت که چند ستاره بزرگ روی صفحه به اینطرف و آنطرف پرتاب میشوند. آنچه «فیلم ماینکرفت» از بازی ماینکرفت کم دارد، ترکیبِ ظرافت و عظمت آن است؛ هرچند فیلم تبلیغات زیادی روی انعطاف خلاقانه سوژهاش میکند، اما هرگونه وسواس بالقوه را فدای نشان دادن اُوروُرلد به شکلی میکند که کمی بیشتر شبیه چیزی از دنیای ماریو باشد. شباهتها به دیگر نقش آفرینی بلک در فیلم بازی ویدیویی – و آرزوی دستیابی به محبوبیت آن در میان بچههای مدرسه – بهویژه زمانی آشکار میشود که استیو برای رسیدن به «هلو»ی بعدی، دستکم سه آهنگ کوتاه میخواند. (از طرف دیگر، مقاومت در برابر اجرای بلک با سبکِ بامزهی راکاستارش برای نسل آلفا سخت است.) همانند بسیاری از فیلمهای مبتنی بر بازی، عدم تطابق بین قابلیتهای برتر هر رسانه، واقعاً در «فیلم ماینکرفت» حلنشده باقی میماند. اما تبدیل پرفروشترین بازی ویدیویی جهان به بهترین فیلم جارد هس در سالهای اخیر، بیتردید، کاری بسیار خلاقانه است.
نتیجهگیری: امضای هس در جهانی مکعبی
فیلم ماینکرفت به عنوان یک اقتباس استودیویی بزرگ از یک بازی ویدیویی فوقمحبوب، به شکلی غافلگیرکننده، اجازه میدهد شخصیت کارگردانش بدرخشد. جارد هسِ «ناپلئون دینامیت» موفق میشود پیش از تسلیم شدن در برابر الزامات ماجراجویی فانتزیِ مبتنی بر سیجی، شوخیهای خندهدارِ بلند را در حماسه اُوروُرلدش بگنجاند. از نظر موضوعی، «فیلم ماینکرفت» درسی سادهلوحانه از جنسِ «دنیا همان است که تو میسازی» ارائه میدهد، اما جک بلک و بهویژه جیسون موموآ، آن را با شور و شوق کمدیِ زیادی به فروش میرسانند.
واقعا نشستی تا ته دیدی برادر؟
وسطش من خوابم برد
کلیشه ای بود حتی ارزش یک بار دیدن هم نداشت
کل محتوای مفیدش پنج دقیقه هم نمیشد😅
سلام، از کوتاه ترین مطلب هاست که در این موضوع نوشته میشه.
ماهم سعی کردیم خلاصه کنیم.