بیست و دو سال پس از آنکه دنیای سینما با فیلم انقلابی «۲۸ روز بعد» تکان خورد، کارگردان افسانهای، دنی بویل (Danny Boyle)، و نویسنده خلاق، الکس گارلند (Alex Garland)، دوباره با هم متحد شدهاند تا ما را به کابوس پسا-آخرالزمانی بریتانیا بازگردانند. فیلم ۲۸ سال بعد (28 Years Later) نه تنها یک دنباله، بلکه یک بازگشت شکوهمند به ریشهها و در عین حال، فصلی کاملاً جدید و تکاندهنده در این حماسه ترسناک است.
این فیلم که توسط سونی پیکچرز (Sony Pictures Releasing) منتشر شده، تجربهای بیرحمانه، خونین و به طرز شگفتانگیزی احساسی است که تقریباً در تمام لحظات خود موفق عمل میکند؛ تقریباً! در این نقد جامع، به بررسی عمیق تمام جنبههای این اثر مورد انتظار میپردازیم و دلایل موفقیتها و تنها نقطه ضعف بزرگ آن را واکاوی میکنیم.
- هشدار: این مطلب ممکن است بخشهایی از داستان فیلم ۲۸ سال بعد را فاش کند.
فهرست مطلب
میراث خشم: نگاهی به گذشته فرنچایز
برای درک کامل اهمیت ۲۸ سال بعد، باید به عقب برگردیم. در سال ۲۰۰۲، فیلم ۲۸ روز بعد (28 Days Later) ژانر زامبی را برای همیشه تغییر داد. دنی بویل و الکس گارلند با معرفی «آلودهها» (infected) – انسانهایی که توسط ویروس خشم (Rage Virus) به موجوداتی دیوانه و فوقالعاده سریع تبدیل شدهاند – مفهوم سنتی زامبیهای کند و بیمغز را به چالش کشیدند.
فیلم با استفاده از دوربینهای دیجیتال ارزانقیمت توسط فیلمبردار، آنتونی داد منتل (Anthony Dod Mantle)، حسی مستندگونه و بسیار واقعی به خود گرفت. تماشای خیابانهای خالی و وهمآلود لندن از چشمان شخصیت اصلی، جیم با بازی کیلین مورفی (Cillian Murphy)، تجربهای فراموشنشدنی بود که ترس و انزوا را به شکلی بیسابقه به تصویر میکشید. این فیلم نه تنها یک اثر ترسناک موفق بود، بلکه نقدی هوشمندانه بر جامعه، خشم فروخورده و شکنندگی تمدن انسانی نیز به شمار میرفت.
در سال ۲۰۰۷، دنبالهای با نام ۲۸ هفته بعد (28 Weeks Later) ساخته شد. اگرچه بویل و گارلند تنها در نقش تهیهکننده و مشاور فیلمنامه حضور داشتند، این فیلم توانست با گسترش دنیای داستانی و نمایش تلاش نافرجام برای بازسازی لندن، موفقیت خود را تکرار کند. صحنههای آغازین این فیلم هنوز هم به عنوان یکی از بهترین و پراسترسترین سکانسهای تاریخ سینمای وحشت شناخته میشود. با این حال، طرفداران همواره منتظر بازگشت تیم اصلی و شنیدن ادامه داستان از زبان خالقان آن بودند. حالا، پس از سالها انتظار، ۲۸ سال بعد این آرزو را برآورده کرده است.
بازگشتی قدرتمند به دنیای خشم: داستان ۲۸ سال بعد!
همانطور که از عنوان فیلم پیداست، داستان ۲۸ سال پس از شیوع اولیه ویروس خشم جریان دارد. بریتانیا به یک منطقه قرنطینه بزرگ تبدیل شده و از بقیه جهان جدا افتاده است. دنیا به زندگی خود ادامه داده و گویی فاجعه جزایر بریتانیا را به دست فراموشی سپرده است. در این میان، ما با یک جامعه کوچک و ایزوله در جزیرهای دورافتاده آشنا میشویم که یاد گرفتهاند در هماهنگی با این دنیای جدید زندگی کنند. دسترسی به این جزیره تنها از طریق یک گذرگاه ممکن است که با بالا آمدن جزر و مد ناپدید میشود و امنیت نسبی را برای ساکنانش فراهم میکند.
شخصیت اصلی داستان، پسر ۱۲ سالهای به نام اسپایک (Spike) با بازی درخشان بازیگر تازهکار، الفی ویلیامز (Alfie Williams) است. او با پدر سرسخت خود، جیمی (Jamie) با بازی آرون تیلور-جانسون (Aaron Taylor-Johnson)، و مادر رنجورش، ایسلا (Isla) با بازی بینظیر جودی کومر (Jodie Comer)، زندگی میکند. ایسلا از یک بیماری مرموز رنج میبرد که او را اغلب زمینگیر کرده است.
یکی از رسوم این جامعه، سفری به سرزمین اصلی برای یک مراسم شکار است. اما هدف آنها شکار حیوانات نیست، بلکه شکار «آلودهها» است. اسپایک و جیمی با تیر و کمانهایشان راهی این سفر خطرناک میشوند، اما اوضاع طبق برنامه پیش نمیرود.
دنی بویل در این بخش ابتدایی فیلم، با مهارتی مثالزدنی، تنشی تقریباً غیرقابل تحمل را ایجاد میکند که با انفجارهایی از خشونت خونین همراه است. آلودهها در طول این ۲۸ سال تکامل یافتهاند؛ آنها وحشیتر، عریان و جانورخو شدهاند و توسط رهبران غولپیکری به نام «آلفا» هدایت میشوند. به نظر میرسد هوش آنها نیز نسبت به فیلمهای قبلی افزایش یافته است.
کارگردانی استادانه: امضای بصری دنی بویل
۲۸ سال بعد یک شاهکار فنی است. دنی بویل و فیلمبردارش، آنتونی داد منتل، از تمام ترفندهای بصری ممکن برای غافلگیر کردن و مضطرب کردن تماشاگر استفاده میکنند. اگرچه فیلم دیگر آن حس دیجیتالی و دانهدار فیلم اول را ندارد، اما سبک بصری آن به همان اندازه خلاقانه و تأثیرگذار است. بویل و تدوینگر فیلم، جان هریس (Jon Harris)، به طور مکرر در میان صحنهها از تصاویر آرشیوی و حتی کلیپهایی از فیلمهای دیگر استفاده میکنند. این تکنیک حسی تبآلود و گیجکننده ایجاد میکند که بیننده را کاملاً در دنیای پرهرجومرج فیلم غرق میسازد.
یکی از نوآوریهای جذاب بصری، استفاده از افکتی شبیه به «بولت تایم» (bullet time) در فیلم ماتریکس (The Matrix) در لحظات خشونتآمیز است. دوربین در یک لحظه منجمد میشود و سپس میچرخد تا پاشیدن خون از زوایای مختلف را به ما نشان دهد. این رویکرد، خشونت را نه تنها بیپرده، بلکه به شکلی هنری و در عین حال تکاندهنده به تصویر میکشد. این سبک کارگردانی منحصر به فرد باعث میشود که تماشاگر حتی برای یک لحظه هم احساس امنیت نکند و همواره در بهترین حالت ممکن، معذب باشد.
قلب تپنده داستان: سفری احساسی در دل آخرالزمان
در جریان سفر شکار، اسپایک از وجود یک دکتر مرموز و شاید دیوانه (با بازی عالی ریف فاینز – Ralph Fiennes) که در انزوا زندگی میکند، باخبر میشود. این ایده در ذهن پسرک شکل میگیرد که این پزشک میتواند درمانی برای بیماری مادرش پیدا کند. از اینجا، سفر دوم و اصلی فیلم آغاز میشود: اسپایک و ایسلا، مادر و پسر، برای یافتن این دکتر راهی سفری مرگبار در سرزمین اصلی میشوند.
برخلاف بسیاری از فیلمهای این ژانر که بر روی یک نقشه بزرگ دولتی یا نظامی تمرکز دارند، ۲۸ سال بعد داستانی به طرز شگفتانگیزی ساده و شخصی دارد: امید یک پسر برای نجات مادرش. همین سادگی، به فیلم عمق احساسی فوقالعادهای بخشیده است که در فیلمهای زامبی کمتر دیده میشود.
جودی کومر، که یکی از بهترین بازیگران حال حاضر جهان است، اگرچه نقشآفرینیاش به اندازه کافی گسترده نیست، اما رابطه لطیف و قدرتمند بین او و پسرش، ستون فقرات عاطفی فیلم را تشکیل میدهد. تعجب نکنید اگر ۲۸ سال بعد اشک شما را درآورد. این ترکیب بینظیر از خشونت بیپرده و احساسات واقعی و صادقانه، فیلم را به سطحی ارتقا میدهد که کمتر کسی از یک فیلم ترسناک انتظار دارد.
الفی ویلیامز در نقش اسپایک، یک کشف بزرگ است. او با اعتماد به نفس و واقعگرایی کامل، شخصیتی را به تصویر میکشد که هم شکنندگی یک کودک و هم اراده یک بازمانده را در خود دارد. آرون تیلور-جانسون نیز در نقش پدری که بین محافظت از خانواده و پذیرش واقعیتهای تلخ دنیایشان گیر کرده، حضوری قوی و تأثیرگذار دارد.
پاشنه آشیل فیلم: پایانی که همه چیز را زیر سوال میبرد
و اما به بزرگترین مشکل فیلم میرسیم؛ مشکلی که مانند یک وصله ناجور به یک لباس فاخر میماند. پایانبندی ۲۸ سال بعد به شدت ناامیدکننده و عجیب است. بدون اینکه داستان را فاش کنیم، باید بگوییم که مشکل اصلی اینجاست: این فیلم اولین قسمت از یک سهگانه جدید است. قسمت دوم با عنوان ۲۸ سال بعد: معبد استخوان (28 Years Later: The Bone Temple) قرار است در ژانویه ۲۰۲۶ اکران شود و توسط کارگردان فیلم کندیمن (Candyman)، نیا داکوستا (Nia DaCosta)، ساخته خواهد شد.
به همین دلیل، فیلم نمیتواند پایانی قطعی داشته باشد؛ وظیفه آن، زمینهچینی برای قسمت بعدی است. لحن دقایق پایانی فیلم به قدری با تمام آنچه پیش از آن دیدهایم در تضاد است که حس میکنید ناگهان وارد یک فیلم کاملاً متفاوت شدهاید. این پایانبندی عجیب و غریب و تقریباً مضحک، طعم بدی را در دهان تماشاگر باقی میگذارد.
آیا این دقایق پایانی میتواند کل فیلم را خراب کند؟ خوشبختانه نه. اما ای کاش بویل و گارلند به اندازه کافی به اثر قدرتمند خود اعتماد داشتند و اجازه میدادند تماشاگر با همان حماسه ترسناک و احساسی که ساختهاند، تنها بماند. شاید بهتر بود این صحنه به عنوان یک سکانس پس از تیتراژ قرار میگرفت تا به بدنه اصلی فیلم آسیب نزند. این پایانبندی ممکن است تماشاگرانی را که از برنامهریزی برای سهگانه خبر ندارند، کاملاً گیج و سردرگم کند.
نتیجهگیری
۲۸ سال بعد یک بازگشت بسیار موفق و قدرتمند برای یکی از بهترین فرنچایزهای ترسناک مدرن است. دنی بویل با کارگردانی مبتکرانه و پرانرژی خود، یک تجربه سینمایی پرتنش، خونین و به طرز شگفتانگیزی عمیق خلق کرده است. ترکیب خشونت بیرحمانه با یک داستان احساسی قدرتمند درباره عشق مادر و فرزندی، این فیلم را به اثری فراتر از یک فیلم زامبی معمولی تبدیل میکند. بازیها، به خصوص از سوی جودی کومر و الفی ویلیامز، فوقالعاده هستند و موسیقی متن و طراحی صدا، اضطراب را در هر لحظه تشدید میکنند.
با این حال، پایانبندی فیلم یک ناامیدی بزرگ است. یک تصمیم تجاری برای راهاندازی یک سهگانه، به قیمت آسیب زدن به یکپارچگی هنری فیلم تمام شده است. اما این لکه تاریک نمیتواند درخشش تمام بخشهای دیگر فیلم را از بین ببرد. ۲۸ سال بعد یک فیلم ترسناک تأثیرگذار، به یاد ماندنی و استادانه است که طرفداران قدیمی را راضی و تماشاگران جدید را شگفتزده خواهد کرد. فقط کاش کسی به دنی بویل میگفت که آن صحنه پایانی را حذف کند.